به یاد دوست

 

 

دریا دلی که چون کوه استوار بود، در آخرین دقایق سال میلادی  از میان ما رفت. آن  که خود دریائی  بود از بردباری، از پای داری  و  از عواطف انسانی، آن که در وجود خود  دریائی بر پا داشت از انسان و انسانیت! او که  در دشوارترین شرایط، فرهنگ بردباری را رایج  می ساخت و پای داری  را!  بردباری در برابر دوست و پایداری در برابر دشمن و به راستی  او چون دریا بود،  چون  دریائی  بی رنگ، آن گاه که با همه ی  بی رنگی ها، زیباترین رنگ ها را  از  ژرفای خود با زیبائی تمام بازتاب می دهد! گاه اشعه ی زرین آفتاب را با زیبائی دو چندان! گاه سبزی زنده گی را و گاه آبی آسمانی را! آری او چون دریا بود، بی رنگ! اما پر خروش،  ناآرام و بی قرار و در جدال  بی پایان با پلشتی ها!

هوشنگ عیسی بیگ لو را می گویم با بار سنگین عاطفی اش، با گنجینه ی بی کران محبت اش   که حاتم وار چون زر و زیور  می بخشید!  او را می گویم  که  در سال های پایانی عمر،  قلندروار در تکاپو بود  و در جست و جوی یافتن، و باز  یافتن و چند باره   یافتن دوستان قدیم و جدید!  قلندری که سردی هوای فنلاند و سال های دراز تبعید، دوری از  میهن و  شمار زیادی از هم کاران،  دوستان و بسته گان دور و نزدیک،  هرگز نتوانست از گرمی قلب  اش  بکاهد و  از دیدار یاران چون خود  در تبعید باز اش دارد!      

با اندوه بسیار، در فرهنگ رایج ما،  تا  داس مرگ به کار نیفتد، زبان های بسته  و قلم های شکسته، از ستایش  باز می ماند  زیرا چهره ها و شخصیت های وارسته ی ما، در زمان حیات خود  تن  به تمجید نمی دهند، مگر آنانی که برای خود قصد آوازه گری دارند و در پی جاه و مقام اند، که هوشنگ این چنین نبود.

 یکی از مشکلات بزرگ هوشنگ،  فروتنی  بی پایان اش بود، چیزی از خود بروز نمی داد، نه از زنده گی خصوصی اش، نه از دوران کودکی اش ، نه از دوران دانش جوئی  اش، نه از دوران مبارزاتی اش و نه از  پایداری تاریخی اش در  شکنجه گاه های  ساواک در کمیته مشترک و نه از سال های تبعید!

در چهار سال گذشته، بارها از او خواستم تا مطلبی هر چند به اختصار در باره  اش  بنویسم اما هر بار با سماجت تمام می گفت که این کار را نکنید! خواهش می کنم! پرویز قلیج خانی سردبیر  ماهانه آرش و دوستان  دیگری هم از سال ها پیش از او خواسته بودند که دست کم خاطرات دوران زندان اش را قلمی گرداند، حتا  یک بار  تن داده بود به گفتن و رفیق تند نویسی دست به کار می شود تا گفتار وی را قلمی گرداند!  اما  از همان  آغاز کار  از سخن باز می ماند  و می گوید نمی تواند.

پرسیدنی است که چرا هوشنگ نسل های آینده را از دست یابی به  یک تجربه ی پرارزش تاریخی  باز می دارد؟ بی گمان فروتنی بی پایان اش! زیرا نمی خواهد از خود بگوید و در ضمن از خود گفتن به ناچار  در باره ی دیگرانی هم  به داوری بنشیند که نیک آگاه است داوری چندان آسان نخواهد بود! اگر غیر از این باشد پس چرا  نمی خواهد  به همه گان توضیح دهد  به چه انگیزه ای، در یک بره ی تاریخی که بسیاری  خموش اند و  اندکی مثل او  در غوغا؛   با رگ و پوست و گوشت و عصب، هم چون  فولاد  در برابر  تازیانه می  ایستد؟  مگر باور کردنی است که  جای سالم بر روی پاها  نمانده باشد، بر زخم ها شلاق  زنند،  گوشت سوخته  را  دو باره  و چند باره کباب  کنند؛ اما اراده ی آهنین اش را نشکنند

اگر چه  به گفته ی خود، چپ روی نمی کند و شعار  مرگ بر شاه! مرگ بر امپریالیسم سر نمی دهد.  اما آن گاه که مجال گفتن می یابد با چند جمله ای کوتاه،  رئیس دادگاه نظامی را که تجسم گستاخی و درنده خوئی  است، از  شرم آب می کند. 

آن گاه که در پایان دادگاه و قرائت  حکم مجازات سنگین دستور فرموده از بالا،  سرهنگ غفارزاده، رئیس شعبه یک دادگاه نظامی  باد بر غبغب،  با تهدید می گوید امضا می کنی یا نه؟ می گوید بلی امضا می کنم به شرطی که اجازه بدهید چند کلمه ای حرف بزنم! می گوید بفرمائید. هوشنگ می گوید در فیلم های خارجی زیاد دیده ام که پدر وقتی از سر کار بر می گردد، بچه های اش را می بوسد، ما ایرانی ها  هنوز رسم بوسیدن نداریم،  اما پدرها در بازگشت از اداره  یا محل کار، دستی به سر و روی بچه های شان می کشند! نمی دانم که شما کدام اش هستید؟ عصر که به خانه تشریف می برید و پسر و دخترتان به استقبال تان می آیند، آن ها را می بوسید یا نوازش می کنید. اگر امروز به خانه برگشتید و پسر یا دخترتان گفت بابا امروز چه کار کردید؟ چه جوابی دارید به آن ها بدهید؟  نمی گوئید  برای هوشنگ عیسی بیگ لو  پرونده ساخته بودند، محکومیت بریده بودند و  من  ماشین امضاء بودم!  دو روز پس از این ماجرا  حسین زاده،  سر شکنجه گر ساواک به سراغ اش می آید و  با فحاشی  که  غفارزاده  را از من  گرفتی!  او را عصبانی ساختی،  تهدید به استعفا می کند! که دیگر چنین پرونده ای به  او  واگذار نکنیم!          

آشنائی من با نام اش زودتر از آشنائی با خوداش بود، آن گاه که آوازه ی مقاومت اش در شکنجه گاه های ساواک،   دیوارهای زندان را شکافت و به کانون وکلا رسید و برای او که  در بازداشت به سر می برد و  پس از گذراندن دوران سخت شکنجه و  بازجوئی  محکومیت اش را می گذراند،  سوای  محکومیت قطعی ده سال حبس،  حکم تبعی  محرومیت ده ساله از حقوق اجتماعی را هم صادر  می کنند تا با لغو پروانه ی وکالت اش،  پس از آزادی احتمالی از زندان، او را هم چنان در زیر فشار بگذارند.

 در ایران شاهنشاهی هم مثل جمهوری اسلامی، حقوق اجتماعی جز محرومیت از مشاغل دولتی ما به ازای دیگری نداشت و با ابلاغ حکم دادگاه نظامی دایر بر محکومیت قطعی و محرومیت ده ساله  از حقوق اجتماعی، ساواک جلالی نائینی ، سناتور انتصابی  و رئیس کانون وکلای تهران  را زیر فشار می  گذارد  تا پروانه وکالت او را بی اعتبار سازد.  طرح این قضیه، جدای از این که هیات مدیره ی کانون را به دو جناح اکثریت موافق و  اقلیت مخالف تقسیم  می نماید  اعتراض شدید کارآموزان وکالت و  وکلای جوان را هم بر می انگیزد و نام عیسی بیگ لو را بر سر زبان ها می اندازد.

آشنائی من با او، پس از آزادی وی از زندان بود، آشنائی ما  به دوستی گرمی مبدل می شود اما  دوران کوتاه  دیدارها،  با انتقال کانون  از ساختمان دادگستری که پاتوق  وکلا   بود،  به سر آمد  تا بار دیگر  در خارج از کشور هم دیگر را یافتیم. 

در طی سی و شش سال گذشته، جمهوری اسلامی با برپا کردن شوهای تلویزیونی و نشان دادن قیافه های شکسته و در هم تپیده زندانیان سیاسی، از همه ی زندانیان سیاسی، جدای از این که در برابر شکنجه پای داری نشان داده باشند یا از در تسلیم در آمده باشند  به نحوی ناخواسته، اما به یک سان اعاده ی حیثیت نموده است  و  این شیوه ی جمهوری اسلامی،  بر مساله ی مقاومت آن چنان سایه انداخته است که گوئی تفاوتی بین تسلیم و مقاومت وجود ندارد و  دست گاه های امنیتی توان آن را دارند که هر  مقاومتی را در هم بشکنند و اگر کسی نشکسته، نه از تو او که از اراده ی شکنجه گران است.   

اما  در  جمهوری اسلامی  که موزه ی کمیته مشترک را با تصویر نادمانی از امثال  عسکراولادی  و مهدوی کنی پر می سازند که  با سپاس آریامهر از زندان آزاد شده اند یا احمد جنتی که عنوان مجاهد اسلام را یدک می کشد و  سی و پنچ سال است که  در سمت دبیری شورای نگهبان سرنوشت کشور را رقم می زند همان آخوندی است که  پس از یک بازداشت کوتاه چند روزه با گریه و زاری  در بازجوئی به التماس افتد که فقط  مدح پنج تن آل عبا می گوید و دعا به جان شاهنشاه! آیا نباید از چهره های درخشانی نام برد که پیروزمندان نبرد نابرابر شکنجه گاه ها هستند!  

در باره ی  مقاومت شماری از  زندانیان سیاسی زمان شاه، از همه ی جریان های سیاسی و به ویژه  چریک های فدائی و مجاهدین خلق، حماسه ها  ساخته اند،  اما جدای از دامنه درستی و نادرستی  حماسه ها و حماسه پردازان، در میان  انبوهی از  بر پای دارنده گان پرچم حماسی مقاومت در برابر شکنجه،   از  سه تن نمی توان گذشت، که  هر سه تن در رابطه با چریک های فدائی خلق بازداشت شدند و هوشنگ یکی از این سه تن است! سه تن بدون پیوند و آشنائی با یک دیگر، اما بر حسب تصادف با وضعیتی کم و بیش مشابه و هم زمان و  هر سه تن مجرم به  راز داری!   سه تنی که  جرم شان پناه دادن به چریک، کمک های انسانی  به چریک و خودداری از  افشای  قرار  و سرنخ های  ارتباطی با چریک  است.  سه نفری که به توالی و تناوب، جیره ی شلاق دارند، جیره  شش ماهه و یک ساله  و زمان دراز  بازجوئی  دو ساله و  سه ساله!

یحیا  رحیمی به جرم  رابطه با چریک فدائی یوسف زرکار  یزدی و خودداری از بازگوئی نشانی ها،  قرارها و پاتوق های  او!   غلام رضا  اشترانی، به جرم پناه دادن به محمود خرم آبادی و داشتن رابطه با او  و هوشنگ عیسا بیگ لو به جرم پناه دادن به مرضیه احمدی اسکوئی و خودداری از افشای قرارهای او و مناسبات گذشته با او!  سه تن از چریک های  فدائی خلق که هر کدام به نوبه ی خود در درگیری با مزدوران ساواک جان می بازند  و با این وجود،  ساواک به بازی خود ادامه می دهد و در  اقدامی وحشیانه  و انتقام جویانه  از  هیچ کدام  دست بردار نیست. از مناسبات دیگری به روابط آنان پی می برد و برای شکستن آن دایر بر اعتراف به اطلاعات کسب شده ی ساواک زیر فشار قرار می گیرند!

جالب این است که هر سه نفر پس از آزادی از زندان با وجود آن که در برابر اسلام گرایان و جمهوری اسلامی موضعی  قاطع دارند اما ادعائی بر ارث و میراث فدائی ندارند،  جذب هیچ کدام از جریان های فدائی یا دیگر سازمان های سیاسی  هم نمی شوند،  اما  هر کدام به نحوی از همه ی جریان انقلابی و مخالف جمهوری اسلامی پشتیبانی می کنند.

 یحیا   در پی یک بازداشت اتفاقی در سی خرداد تیر باران شد.  اشترانی  در غربت وطن،  به بیماری سرطان در گذشت و  هوشنگ هم به اعتبار دانش قضائی اش و به اعتبار پیشینه ی زندان و چشیدن طعم تلخ شکنجه و اسارات در رژیم شاهنشاهی،  دفاع  از زندانیان سیاسی  را هدف خود قرار داد و  هم کاری وی در پاریس با محمدرضا روحانی عضو پیشین شورای ملی مقاومت را هم در همین راستا  باید دید و گر نه،  هوشنگ  کمونیست را با سازمان  مجاهدین و اسلام راستین یا ناراستین .مجاهدینی سر و کاری نبود.

هوشنگ چریک نبود، اما به شهادت دوست و دشمن، به مثابه یک چریک  قهرمان، در زیر شکنجه  پایداری نشان   داد و پس از سوزاندن همه ی سرنخ ها، باز هم قرارها را و اسرار سوخته را  هم چنان  نگه داشت و هرگز با دشمن کینه جو  و سرکوب گر کنار نیامد.  چریک نبود اما هم چون چریک  فدائی، انسانی  پاک باخته بود. یاد اش گرامی و ره روان اش بی شمار!  که چون شمع تا آخرین قطره سوخت تا با تاریکی جنگیده باشد و بی گمان  در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی،  نام بلند آوازه اش  زینت بخش بزم آزاده گان خواهد بود

مجید دارابیگی

دهم ژانویه 20145.